ملاک های دیدگاههای روانشناختی برای کودکان و بهداشت روانی

جمعه 5 مهر 1398
14:37
روانشناس

ديدگاه هاي روانشناختي در مقابل ديدگاه هاي عضوي

1. علل رفتار غيرعادي محرز نشده است و مناقشه بر سر اهميت نسبي كنش بدن و جسم و تجارب روانشناختي كماكان ادامه دارد. تاكيد قرن هجدهم بر تفكر منطقي، پاسخش پافشاري طرفداران نظريه رمانتيك بر نقش افكار غيرمنطقي بود.براساس نظريه يوهان كريستين هينروث بيماري رواني معلول تعارضات دروني بين تكانش هاي غيرقابل قبول واحساس گناه حاصل از آن تكانش ها بود.

چطور از دیدگاه روانشناسی می توان به یک روانشناس کودک اطمینان کرد.

2. ويلهلم گريسينگر كه جستجوي علل بدني براي پريشاني هاي رواني را رهبري مي نمود، مي گفت « بيماري هاي رواني بيماري هاي مغز هستند». اميل كراپلين نيز بر اهميت علل عضوي تاكيد داشت. اما خدمت عمده وي ارائه نظام طبقه بندي براي اختلالاتي بودكه منجر به بستري شدن مي شوند. ژان مارتين شاركو به علل عضوي معتقد ماند ليكن بيمارانش را با چشم انداز روانشناختي درمان كرد. اول بار پيرژانه بود كه مشاهده كرد هيستري در پاسخ به رويدادهاي آسيب زاي گذشته ايجاد مي شود و بيمار در حالت هيپنوتيزم مي تواند آنها را بياد بياورد.

زمينه فراهم است

در هر دوره ،شيوه نگرش به افراد غيرعادي بازتابي است از پويايي هاي اجتماعي همان زمان يعني ارزشها و تعصبات مسلط جامعه. خط مشي هاي درمان رفتار غيرعادي تحت تأثير ملاحظات و اولويت هاي افكار عمومي قرار دارد.

ملاك هاي قانوني

ممكن است تصور شود نظام هاي قانون گذاري، كه مسئول تصويب قوانين درمان اجباري براي اشخاصيا ند كه رفتار نابهنجار از خود بروز مي دهند، در مورد تعريف رفتار نابهنجار توافق دارند اما در كشورهاي مخلتف قوانين متفاوتي وجود دارد؛ براي نمونه، قانون بهداشت رواني در بريتانيا در سال 1983 رفتار نابهنجار را چنين تعريف مي كند: «بيماري رواني وقفه در رشد يا رشد ناقص ذهن، اختلال روان دردمندي و هر اختلال يا ناتواني ذهني ديگري است

آموزش درباره خدا به کودک را می توان دراین مطلب به سادگی بیان کرد و آموزش داد.

از بيماري رواني تعريف بيشتري به عمل نيامده است؛ بلكه اين مسئله به قضاوت متخصصان در درمان چنين اختلالاتي گذاشته مي شود. درتعريف مذكور، عبارتي كه زير آن خط كشيده شده نيز بطور مشابهي ابهام دارد و موجب مي شود تعريف كمي نامفهوم و گنگ باشد. «وقفه در رشد يا رشد ناقص ذهن» اين گونه تعريف مي شود: «اختلال شديد در هوش و كنش وري اجتماعي كه با رفتار پرخاشگرانه ي نابهنجار و بي مسئوليتي شديد از طرف شخص همراه است.» اختلال جامعه ستيزي عبارت است از «اختلال يا ناتواني پايدار ذهن (خواه شامل نقص اساسي در هوش باشد يا نباشد) كه منجر به بروز رفتار پرخاشگرانه ي نابهنجار يا بي مسئوليتي شديد از جانب شخص مي شود». همچین برای کمک به کودک برای برخورد با مرگ عزیزان باید چه راهکارهایی را در پیش گرفت. یک روانشناس حرفه ای در این خصوص برای شما توضیح خواهد داد.

برخي از اين تعاريف به انواعي از رفتارهاي دردسرساز به حساب مي آيند. براي مثال اختلال هوش (هرچند هميشه اين گونه نيست)، اختلال در انجام وظايف اجتماعي، رفتارهاي پرخاشگرانه ي نابهنجار و بي مسئوليتي قابل توجه. با اين حال، كلمات توصيفي (مانند معيوب، نابهنجار و شديد) امكان قضاوت هاي ذهني (غير عيني) را گسترش مي دهد. آنچه از نظر فردي، اختلال دركاركردهاي اجتماعي قلمداد مي شود، چه بسا از منظر فرد ديگري قابل قبول به حساب نمي آيد. براي مثال مصرف افراطي الكل.

ملاك هاي آماري

در تلاش براي اشاره به موضوعاتي كه پيشتر مطرح شد، ملاك هاي آماري براساس منحني توزيع نرمال معرفي شده اند. اگر نمره ميانگين جامعه و پراكندگي متوسط نمره ها از ميانگين (موسوم به انحراف معيار) براي رفتاري مشخص باشد، مي توان به كمك روش هاي رياضي تعيين كرد كه كدام نمره ها از ميانگين فاصله ي بسياري دارند. همچنين مي توان نشان دادكه تعداد معدودي از افراد اين نمره هاي دور از ميانگين را كسب كرده اند. كسب چنين نمره اي را مي توان نشانه اي از نابهنجاري به شمار آورد. براي نمونه، اگر نمره ميانگين جامعه براي هوشبهر، 100 و انحراف معيار آن 15 باشد، مي توان گفت كه هوشبهر كمتر از 70 نابهنجار است، زيرا فقط 2% از جمعيت چنان نمره اي را كسب كرده اند.

مزيت اين سيستم عيني بودن آن است، بدين معني كه طبقه بندي افراد فقط بر پايه ي نمره ي آزمون و بدون توجه به قضاوت متخصص باليني انجام مي پذيرد. اما اين روش مشكلاتي نيز دارد؛ نخست آنكه كماكان اين متخصص باليني است كه بايد تصميم گيرد كدام رفتارها در وهله ي اول بايد اندازه گيري شوند و نقطه برش دركجا قرا رگيرد، يعني چه مقدار انحراف پذيرفتني است. مشكل ديگر اين است كه براي بسياري از رفتارها مانند رفتار مسئوليت پذيري، ممكن است ميانگين مشخصي در دست نباشد. همچنين نشان داده شده (براي مثال رابينز و همكاران، 1984) بسياري از اختلالات رواني به لحاظ آماري تقريباً متداول اند. به تقريب يك سوم آمريكايي ها به بعضي از اشكال اختلال رواني در پاره اي از مراحل زندگي مبتلا مي شوند. در بريتانيا شيوع اختلالات خلقي در طول عمر 15% است (هريسونو همكاران، 1998) و در مورد زنان در لندن اين رقم فقط براي افسردگي از 70% تجاوز ميكند (ببينگتون و همكاران، 1989). ضعف نهايي ملاك هاي آماري اين است كه ارزش ها را درنظر نمي گيرد (حداقل در حوزه ي نظري). بسياري از افراد با متوسط جامعه كه مطلوب تلقي مي شود، فاصله دارند، اما با درنظر گرفتن ارزش هاي جامعه نابهنجار تلقي نمي شوند. براي مثال اعضاي بعضي از گروهك ها و فرقه ها را نمي توان نابهنجار به حساب آورد. برای اینکه بدانیم از این روش ها چطور باید استفاده کنیم به شما توصیه می کنم درباره تکنیک وقفه کوتاه یا تایم اوت بیشتر تحقیق و بررسی و جست و جو نمائید.

ملاك هاي انحراف از هنجار

اين رويكرد به جاي ميانگين، هنجارهاي موجود در جامعه را به عنوان ملاك تعيين نابهنجاري درنظر مي گيرد. آنچه اهميت دارد، اين است كه آيا فرد به روش هاي مورد انتظار جامعه رفتار مي كند يا نه. بدين ترتيب، افسردگي كه از لحاظ آماري خيلي شايع است، به اين دليل نابهنجار محسوب مي شودكه مورد انتظار نيست (به استثناي موقعيت هاي خاص مانند فوت نزديكان و آنهم فقط براي دوره ي زماني معين).

مشكل اينجاست كه هنجارها بين فرهنگ ها و حتي درون فرهنگ ها و گروه ها در زمان هاي گوناگون متفاوت اند. براي مثال در پاره اي از جوامع مانند زولو ، توهم ها و فريادزدن در خيابان رفتاري بهنجار محسوب مي شوند. لندرين (1991)، سندرمي موسوم به «درپتومانيا» را شناسايي كرد كه اختلال شناخته شده اي در آمريكا شد. اين اختلال عبارت بود از تمايل بردگان به فرار از ارباب هايشان. همجنس گرايي نمونه ي خوبي از رفتاري است كه در جامعه ي ما (منظور جامعه ي آمريكاست) ديگر نابهنجار قلمداد نمي شود و در نزد ساير فرهنگ ها مانند سرخ پوستان موهاوي رفتاري پذيرفتني است (گراس، 1992).

بنابر نظر برخي مولفان (مانند ساس ، 1971)، تاكيد بر هنجار مي تواند براي توجيه شكنجه و آزار گروه هاي اقليت بكار رود. براي مثال، جماهير شوروي متهم شده بود كه با مخالفان سياسي به گونه اي رفتار مي كرد گويي كه آنان دچار اختلال رواني بودند. آشكارا، در پتومانيا، نشانگاني تلقي مي شودكه در خدمت اهداف دسته اي از گروه هاي اجتماعي است كه مايل به سركوب ديگران مي باشند.

ملاك هاي بهداشت رواني

جاهودا (1958)، ملاك هايي را براي سلامت رواني پيشنهادكرد. به جاي تمركز بر رفتارهاي نامطلوب (چنانچه در ساير رويكردهايي كه در اينجا بحث شد قابل مشاهده است)، فهرست او شامل ويژگي ها و رفتارهاي مطلوب است. بدين ترتيب نابهنجاري، يعني نبود مواردي كه وي مشخص مي كند اين ملاك ها به شرح زيرند:

1. نبود بيماري رواني

2. توانايي درون نگري ، آگاهي از آنچه انجام مي دهيم و چرايي آن.

3. رشد، تحول و خودشكوفايي (بالفعل سازي توان ها و استعدادها)

4. يكپارچگي و انسجام جنبه هاي متفاوت شخص (براي مثال توازن بين نهاد ، من و فرامن در نظريه فرويد)

5. توانايي مقابله با فشار رواني.

6. خودمختاري، توانايي زندگي بطور مستقل

7. مشاهده ي جهان به همان صورتيكه در واقعيت وجود دارد.

8. تسلط بر محيط، انطباق پذيري با تغييرات، توانايي در عشق ورزيدن ،كاركردن، بازي كردن و داشتن روابط رضايت بخش.

اين روش مفيدي براي شناسايي افرادي است كه بايد از خدمات روان شناختي بهره مند شوند. البته اين روش مانند ساير رويكردهايي كه پيشتر مورد بحث قرار گرفت، مشكلاتي دارد؛ ازجمله آنكه اين ملاك ها در بيشتر ما بصورت كامل موجود نيستند. بنابراين، مسائل مربوط به نقاط برش و مشكلات مربوط به اندازه گيري نيز سربر مي آورند. تنوع فرهنگي نيز مي تواند مشكل ساز باشد. براي نمونه، جوامع جمع گرا برخلاف جوامع فردگرا غربي، خودمختاري را تاا ين حد ارج نمي نهند، بلكه بيشتر روي ارزش هاي خانوادگي و اجتماعي و همكاري اجتماعي تاكيد مي كنند.

ملاك هاي اجتماعي و روان شناختي

روزنهان و سيلگمن (1984)، فهرستي از رفتارهاي نامطلوب تهيه كرده اند و اظهار مي دارند اگر تعدادي از اين رفتارها در هر زماني بروز يابند، مي توان گفت كه فرد به كمك روان شناختي نياز دارد. اين فهرست دربردارنده ي مواردي مانند رنج بردن خود فرد، كژسازگاري شخصي و اجتماعي، پيش بين پذير نبودن و فقدان احساس كنترل، عدم رعايت آداب و رسوم، رفتار غيرمنطقي، ناراحت كننده بودن رفتار براي مشاهده گران و نقص معيارهاي اخلاقي و آرماني است. اين ملاك ميزان و كيفيت رنجي راكه خود شخص گزارش مي كند در نظر مي گيرد تا قضاوت در مورد وي تنها بر پايه ي نظرهاي ساير افراد نباشد؛ هرچند، اندازه گيري بسياري از ملاك هاي مذكور مشكل است، بنابراين تا حد زيادي متكي به قضاوت غيرعيني متخصص باليني است. رنج بردن و عدم رعايت آداب و رسوم نمونه هايي از اين دست بشمار مي روند. براين اساس هر فرد مي تواند به معيارهاي فهرست شده اعتراض كند. براي مثال، رنج بردن هميشه آشكار نيست.برخي از افراد دچار اختلال رواني (مانند كسانيكه بعضي از انواع اختلالات شخصيت را دارند) خودشان رنجي احساس نمي كنند، با اين حال مي توانند ديگران را بيازارند. رفتار خلاف عرف يا عدم رعايت آداب و رسوم، همانطوركه از بيماران سر مي زند، ممكن است از كساني كه با جامعه ي خود يكرنگ نيستند نيز سرزند. امتناع از پوشيدن لباس در اماكن عمومي، نمونه ي خوبي از اين مورد است. رفتار غيرمنطقي نيز در پاره اي از شرايط غيرعادي به نظر نمي رسد، همچنين افراد هنگاميكه دلشوره يا بيماري جسمي داشته باشند، ممكن است رفتارشان در نظر ديگران غيرمنطقي جلوه كند. سرانجام، معيار ناراحتي مشاهده گر بسته به خود مشاهده گر و فرهنگ مربوط متغير است.




[ بازدید : 62 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به من یک روانشناس هستم است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]